امروز هم گذشت...
سلام عزیزم ساعت 17/8 شب دوشنبه چهارده بهمن هستش.هوا واقعا سرده.دو ساعتی میشه که از خونه مامان جون اومدیم خونمون بابایی هم خسته و کوفته از سرکار امده و روی مبل خوابش برده تو هم داری کارتون میبینی.امروز صبح که رفتیم خونه مامان جون دختر خاله سمیرا مهدیه کوچولو رو آورد خونمون تا باهات بازی کنه و خودش هم رفت به مراسم ختم عموش.تو هم کلی با مهدیه بازی کردی.بعد از اینکه سمیرا اومد تا مهدیه رو ببره ملینا و مامانش هم اومدند و ملینا اصرار کرد که تو باهاش بری خونه خاله مرضیه من هم شال و کلاهت کردم و فرستادم باهاشون رفتی اونجا.من هم که چند روزی سرما خوردم و اصلا حال و حوصله ندارم.تو هم تازه خوب شدی.دیروز رفتیم خونه دختر دایی مبارکه آخه زایمان ...
نویسنده :
رعنا
20:34